درباره وبلاگ


هیچیم و چیزی کم ما نیستیم از اهل این عالم که می بینید وز اهل عالم های دیگر هم.ا یعنی چه؟ پس اهل کجا هستیم؟ از اهل عالم هیچیم و چیزی کم غم نیز چون شادی برای خود خدایی ،عالمی دارد پس زنده باش مثل شادی غم ما دوستدار سایه های تیره هم هستیم و مثل عاشق مثل پروانه اهل نماز شعله و شبنم اما هیچیم و چیزی کم رفتم فراز بام خانه ، سخت لازم بود شب بود و مظلم بود و ظالم بود آنجا چراغ افروختم،اطراف روشن شد و پشه ها و سوسکها بسیار دیدم که اینک روشنایی خرده خواهد شد کشتم اسیر بی مروت زرده خواهد شد باغ شبم افسرده چون خون مرده خواهد شد خاموش کردم روشنایی را و پشه ها و سوسکها رفتند غم رفت ، شادی رفت و هول و حسرت ترک من گفتند ... از بام پایین آمدم آرام همراه با مشتی غم و شادی وبا گروهی زخم ها و عده ای مرهم گفتیم بنشینم نزدیک سالی مهلتش یک دم مثل ظهور اولین پرتو مثل غروب آخرین عیسای بن مریم مثل نگاه غمگنانه ما مثل بچه آدم آنگه نشستیم و بی خوبی خوب فهمیدیم باز آن چراغ روز و شب خامش تر از تاریک هیچیم و چیزی کم. ایمیل نشریه: hich.urmiauni@yahoo.com hich.urmiauni@gmail.com
آخرین مطالب
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 14
بازدید کل : 25257
تعداد مطالب : 30
تعداد نظرات : 76
تعداد آنلاین : 1

نشریه ی دانشجویی هیچ
ما از عالم هیچیم و چیزی کم




دقت کردین یه حرفایی تو دلتون هست که با خودتون میگین بگم،بعد دوباره پشیمون میشین میگین بگم که چی مثلا؟خلاصه آخر می نویسی و بعد پاکش میکنی.

-این چه وضعه لباس پوشیدنه؟چرا کوتاهه؟ چرا تنگه؟ چرا موهات اینجوریه؟چرا آرایش داری؟چرا می خندی؟چرا بلند حرف میزنی؟چرا این طوری راه میری؟چرا با اون پسره حرف زدی؟چرا با اون دختره حرف زدی؟چرا؟چرا؟ چرا؟؟؟؟؟....

آقا از اون اول که رفتیم مدرسه تا الان که دانشجوییم هزار بار این سؤالا رو شنیدیم.هیچکس هم نگفت دخترم پسرم دردت چیه؟تو دانشگاه خدای نکرده(!)چه کمبودی داری؟این روزا ادم چادر هم بپوشه،حراست که میبینه به خودش شک میکنه!

در این مواقع همه مسئول حراست از ما میشن ولی وقتی یه مرد،معلوم نیست از کجا میاد تو حیاط خوابگاه!وقتی سقف خوابگاه داره می ریزه وقتی تو آّب انقدر آهک و گچ هست که کم کم موهامون هم داره می ریزه و کم مونده سنگ کلیه بگیریم.وقتی یکی به خاطر اینکه هر دفعه باید چمدانها رو 4 طبقه بگیره بغلش ببره بالا،روانه ی دکتر میشه،_فقط به خاطر اینکه حاضر نیستن آسانسورها رو راه بندازن_،وقتی غذای دانشگاه از نظر کیفیت از آخر اول میشه،وقتی......ههییییی....چی بگم؟!اگه قرار به شمردن باشه خودتون این چیزا رو بهتر از من میدونین. خلاصه در این مواقع هیچکس نیست و همه کار دارن،وقتی هم نگاهشون میکنی که آقا،برادر من،خواهر من،شما که احساس مسئولیت و حراست میکنی،تو لیست مسئولیت های شما فقط دور لباس دانشجو ها خط قرمز کشیدن که انقدر بهش توجه میکنین؟!یعنی اگه آدم خیلی درست و خیلی مناسب(!)لباس بپوشه ولی جونش و سلامتش امنیت نداشته باشه اشکالی نداره؟؟!....،روشون رو میکنن به آسمون و شروع میکنن به سوت زدن!!!که اگه خیلی هم اصرار کنی یه ستاره ی دب اکبری،دب اصغری ،چیزی میندازن پشت مدرکت که از فاصله ی چند مایلی هم چشمک بزنی!

ولی اگه دقت کنیم متوجه میشیم خواسته های خیلی بی جایی داریم!آخه یکم فکرکنین،دانشجو از اسمش معلومه،کسی که میخواد علم بدست بیاره،دانشگاه هم همینطور،محل کسب علم.پس نتیجه میشه که موجود نحیفی که اسم دانشجو رو یدک میکشه نمیاد دانشگاه که غذای خوب بخوره.یا در مورد خوابگاه که دیگه لازم به توضیح نیست،اسمی که داره کاملا نشانگر اینه که فقط بری توش بخوابی،پناهگاه نیومدی که امنیت می خوای.هتل نیست که انتظار در و دیوار سالم و آب تصفیه شده داری!آخه رسیدن به این جواب ها انقدر سخته که این همه فلسفه چینی کنیم راجع بهش؟؟!! اصلا این روزا همه دارن تو امکانات و کیفیت بالا شنا می کنن، تو اگه امکانات نداری و سر کلاس با سوسک و موش درس می خونی و تو حیاط دانشکده سگه با خانم بچه ها از کنارت رد میشه تازه انتظار هم داره بهش سلام کنی(!)_خب بیچاره حق آب و گل داره اونجا_باید به خودت افتخار کنی،چون الان عصر متفاوت بودنه، کلاس داره!!!

آقای محترم،خانم محترم، دانشجوی عزیز،خواهشا حواست به درست باشه و انقدر تو حاشیه ها پرسه نزن،لطفا!!!

تا همین جا هم که حرف هات رو نوشتم احساس پشیمونی میکنم،فقط نوشتم که اگه فردا روزی بهت گفتن چرا کار نداری،چرا خونه نداری،چرا انقدر اطلاعاتت راجع به رشته ای که خوندی کمه، نندازی تقصیر ما،که اینا حرف هام رو ننوشتن.

دانشجو شدی که درس بخونی و مدرک بگیری،فقط هم مدرک بگیریا،درک مطلب و این چیزا رو بزار واسه بعد!!! نه اینکه بری دنبال امنیت و کیفیت. یک بار دیگه هم از اون ذهن مشوشت از این جور جمله ها تراوش کنه باید با کهکشان راه شیری طرف بشی...!!!از ما گفتن،خود دانی!!!!

 

                                                            -سعیده یادگار-



دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 19:5 ::  نويسنده : admin

 

مادرم ! به پاس آنچه به من داده ای ، به ستایش محبتهای بی اندازه ات ، و به وسعت همه خوبیهایت دوستت دارم   

 روز مادر بر همه مادران عزیز مبارک...............

 



جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:50 ::  نويسنده : admin

مرا  مادر من  نادان  زاد                  پدرم نیز چو استادم دید،گشت ار تربیت من آزاد

پس مرا منت  استاد  بود                   که به تعلیم من ایستاد استاد

هرچه دانست آموخت مرا                 غیر یک نکته که ناگفته نهاد

قدر استاد  نکو  دانستن                    حیف استاد به  من  یاد  نداد

روز معلم را بر تمامی پیشه وران این حرفه تبریک و تهنیت عرض می نماییم.

تحریریه نشریه هیچ



سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 8:49 ::  نويسنده : admin

 

ای استاد بزرگ درسهای شگفت من

ای که روح تشنه ام بی تاب جام کلمات زرین توست

روح تشنه ای که با هر سخن از سوی تو لبریز و تهی از آگاهی میشود....

لبریز از معرفت سخنانت ...وتهی برای سیراب شدن دوباره...

آموخته ام که حسی زیباتر از عشق وجود دارد ...

و آن حس ناب ارادت و دوست داشتن است...

و اکنون من سرشار از این حس ناب هستم"حس ارادت به پیشگاه پاک استادم"

 به این امید دم میزنم که با هر نفس بیشتر بتوانم در مسیر زندگی از وجود استادم بهره مند شوم......

           

  روزت مبارک

ندا عباسی



یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 18:38 ::  نويسنده : admin

دیروز،حسین(ع) را به ضرب تیغ و سنگ آزردند

و چندی پیش،عیسی(ع)گفت:خدایا اینان را ببخش.

چندی پیش،بر سر عیسی(ع)تاج خار نهادند و در کوچه ها به راهش انداختند

و دیروز حسین(ع)گفت:کجاست یاری کننده ای که مرا یاری کند!

دروز،آری همین دیروز،خورشید پیکر حسین(ع)بر بلندای نیزه بود

و چندی پیش،عیسی(ع)گفت اینان نمیدانند چه میکنند.

چندی پیش،آری چندی پیش،صلیب،عیسی(ع) را بر بلندای آسمان کشید

و دیروز حسین(ع)گفت:....پس آزاده باشید.

و امرز،زیر چکمه ی اندیشه هایمان پیکر مظلومان را له میکنیم،سرهایشان را بر نیزه ی نادانی می افرازیم و کف مهربانان را ،با میخ های اعمالمان بر صلیب خودخواهی میکوبیم،

و خود بر مصائب مسیح(ع) و حسین(ع) میگرییم.

ای عیسی ناصری(ع)!

به خود ببال که در جهل ما نبودی

ور نه تورا نیز چون حسین(ع)

مسلمانان بر صلیب میکشیدند.

(جبران خلیل جبران)

 

                                                                   -سعیده یادگار-



چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 12:17 ::  نويسنده : admin